بهرام گور(پنجم)
بهرام گور
بهرام پنجم یا بهرامِ گور فرزند یزگرد یکم پادشاه ساسانی بود.او در سال ۴۲۰ میلادی توانست مدعیان پادشاهی را کنار بزند و بر تخت پادشاهی ایران بنشیند.
پادشاهی
بهرام از کودکی نزد نعمان پسر منذر پادشاه عرب حیره بزرگ شده بود.خود پدرش او را برای تربیت به آن جا فرستاده بود، زیرا در آنجا بهرام امنیّت نداشت. یزدگرد چهار دایه نیز برای او برگزید. نام آن ها فرنو، تن بهار، آسانا و برازان بود. پس از مرگ یزدگرد، بزرگان شاپور پسر بزرگ وی را که شاه ارمنستان و جانشین پدر بود کشتند و خسرو نامی را که پدرش شاه نبود و خویشی نزدیکی با شاه نداشت بر تخت نشاندند. بهرام با سپاهی که بیشتر از عربها بودند به پایتخت بازگشت و خسرو را شکست داد و بر تخت نشست. نظامی گنجوی داستان لشگر کشی بهرام را بی جنگ و خونریزی میداند، او چنین میگوید که بهرام شرط گذاشت که تاج شاهی در میان دو شیر نهند و هر که توانست تاج از میان دوشیر برگیرد، همانا پادشاهی او را سزد. شاه خودخوانده از این کار سرباز زد و بهرام را به تنهایی به این کار واداشتند، او نیز پس از نبرد با دوشیر تاج شاهی را از آن خویش ساخت.
برخورد با بیگانگان
او در شرق هپتالیان را به سختی شکست داد.در غرب با روم صلح کرد و پیمانی با این کشور بست که بر پایهٔ آن مسیحیان در ایران و زرتشتیان در روم دارای آزادی مذهبی شدند. در این زمان ارمنیان از بهرام خواستار یاری شدند تا شاه آنان آرتاشِس(اردشیر) پسر بهرام شاپور(وهرام شاپور) را کنار بگذارند. در سال ۴۲۸ بهرام چنین کرد و مرزبانی را در ارمنستان بر تخت نشاند.
بهرام گور در ادب پارسی
بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود. داستانهای بسیاری را به او نسبت میدهند.آوردن کولیان از هند به ایران را از کارهای او میدانند. او این کار را برای شادمان کردن مردم انجام داده بود زیرا کولیان نوازندگان و رقصندگان توانایی بودند.شادروان دهخدا ایشان را لولی می خواند و در این باره چنین آورده است: "در تاریخ ایران نام لولیان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است ، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است : «... گویند روزی شامگاهان ، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه ٔ چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم . بهرام گفت : در کار شما خواهم نگریست . پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند"
او به شکار و بادهگساری بسیار دلبسته بود.دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند.بهرام زنی به نام نازپری داشت که بسیار در زندگی او تاثیرگذار بود.
همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستوجوی گوری در ماد در لجنزاری گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فروخورد. همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد تا مرگ رازگونهاش بیان میکند.
بهرام گور از شخصیتهای مورد توجه در ادبیات و شعر فارسی است